سه‌شنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۸۷

برخیز ! برخیز ! که غیر از تو ، تو را دادرسی نیست !

اینجا دیگر هوای برای تنفس نیست ، هوای من آزادیست ، گرفته اند از من این نفس کشیدن را ! هوای من آبادی میهنم است ! هوای من بودن انسانیت و برابریست ! یکی گلویم را فشار می دهد ! به چه جرمی ؟ می گویند جرمت نفس کشیدن است !


چه کسي مي خواهد من و تو ما نشويم خانه اش ويران باد !
من اگر ما نشوم تنهايم !
تو اگر ما نشوي خويشتني !
من اگر برخيزم !
تو اگر برخيزي !
همه بر مي خيزند !
من اگر بنشينم !
تو اگر بنشيني !
چه کسي برخيزد ؟
چه کسي با دشمن بستيزد ؟
چه کسي پنجه در پنجه دشمن دون آويزد ؟
برخيز !
برخيز !
که غير از تو ، تو را داد رسي نيست !
گوئي همه خوابند !
کسي را به کسي نيست !
اين قافله از قافله سالار خراب است !
اينجا خبر از پيشرو و بازپسي نيست !
در عشق خوشا مرگ !
که این بودن ناب است !
وقتی همه بودن ما جز هوسی نیست !
وقتی همه بودن ما جز هوسی نیست !
آزادي و پرواز از آن خاک به اين خاک !
جز رنج سفر از قفسي تا قفسي نيست !

بدون نظر