یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد ؟! برای دوری از اسم و رسم ، برای دوری از سیاست ، دروغ و کثافت کاری های سیاسی ، برای دوری از آدمهای که خودشون رو آدم نشون میدن ولی بدتر از هر شیاطینی هستند ، برای دوری از خود نمایی و غرور ، برای دوری از منفعت طلبی و جاه طلبی سکوت می کنم ! به همین سادگی بعد از هفت سال وبلاگ نویسی از دیار ناآشنایی که برای خود درآن خانه ساخته بودم کوچ می کنم و می روم ! شاید روزی خانه ای پیدا کردم و آن روز باز گشتم ولی دیگر از خانه ای که همانند کاخان شده نفرت دارم ! از غرورهای که انسانیت رو به هر قیمتی زیر سوال می برند ! برای دوری از انسان های ضعیف که آویزون دیگران برای اسم و رسم هستند !
میخواهم به وسعت همین آسمان بغض کرده ی بالای سر ناله و گلایه کنم اما سودی ندارد دوستان و هم پیمانانم هر کدام به سراق زندگی خود رفتند و گوشه ای از این دنیا را فتح کردند و فاتح آزادی شدند . و من در این دیاری که صد یوسف دل به کلافی بفروشند و خریداری نیست ماندم و میمانم تا یکی باشد تا از ایام قدیم یاد کند .
خوشحال باش دوست من ، من هم رفتنی شدم ، ببین تمام شد !
آخرین نوشته را می نویسم اما با قلبی مالا مال از درد ، از واقعیتی که مردی رنج کشیده عنوان کرده است ، مردی که بخاطر فعالیت های سیاسی سالیان سال زندان بود و زن و فرزندانش بخاطر جرم نداشته اش او را متهم و ترک کرده اند ! مردی که هم اینک فقط خاطرش در ذهن من هست چرا که در تنهایی مطلق از این دنیای سیاه چشم فروبست و این دنیای کثیف را ترک گفت !
- ای مرد سربلند شتابزده کیستی ؟
( انسان خدای خاک )
- لطفا به من بگو پدر و مادر تو کیست ؟
( مادر نسیم صبح و پدر آفتاب ظهر )
- جای تولد خود و تاریخ آن بگوی
( دیروز ، سال حادثه ، در شهر انتظار )
- آیا شناسنامه داری ؟ شماره اش ؟
( انسان شناسنامه ندارد ، شماره نیست
نفس قیام او سرا پا یک معرفی است )
- برگوی نام دوست خود را ؟
( جز سرنوشت خویش مرا دوستی نبود )
- اینک بگو محل سکونت و کار خویش ؟
( من مسکینم جزیره شب در خلیج اشک
کارم تلاش جستن راهی به شهر صبح )
- محکوم حبس و کیفر از این پیش گشته ای ؟
( جز سرنوشت خویش مرا کیفری نبود )
- آیا به سرنوشت خود اذعان نموده ای ؟
( اذعان بلی ، ولی نه اطاعت ، نه ... )
- برگو که مذهب تو در این روزگار چیست ؟
( انسان به جز حقیقت خود مذهبی نداشت )
- آیا تو هیچ قطب مقدس نداشتی ؟
( هر اختری در این شب ، قطب مقدسی است )
- آیا تو ملتزم به حقیقت نمی شوی ؟
( نفس وجود هر بشری التزام اوست )
- سوگند می خوری که دروغ نگفته ای ؟
( هرگز ! قسم نشانه تسلیم آدمی است )
- ای مرد متهم ، تغییر جایگاه اقامت نمی دهی ؟
( تغییر جای اقامت نگتنی است
زیرا سفر برای فرار از گذشته هاست )
- آیا تو بیمه هستی ؟ بتو دفترچه داده اند ؟
( دفترچه داده اند ، ولی بیمه نیستم )
- ای مرد متهم ، تو احتیاج نداری بیک وکیل ؟
( آقای بازپرس
من کور نیستم که عصاکش کنم اجیر
پیغمبران برای خدایان رواترند )
- ای مرد متهم ، ما را به اعتقاد و به ایمان نیاز نیست ؟
( ایمان و اعتقاد نگهبان کوچه هاست
اما نه اعتقاد و نه ایمان به ناشناخت )
- ای مرد متهم ، شاید مشاعر تو کمی بی تعادل است
تصدیق تندرستی خود را ارئه ده
( آقای بازپرس تصدیق تندرستی من بازوان من
پیکار من ، اراده من ، افتخار من )
- ای مرد متهم ، آیا تو مفتخر به نژادت نبوده ای ؟
( هرگز ، نژاد مایه هیچ افتخار نیست ،
این افتخار است که نژاد آفریده است )
- ای مرد متهم ، تاریخ و میهن تو مقدس نبوده اند ؟
( آقای بازپرس
تاریخ اگر قیافه نسازد ، مقدس است ،
اما وطن به صورت یک آشیان پاک
جایی ستودنی است )
- ای مرد متهم ،
آیا در این جهان که پر از دود و آهنست
جایی به معنویت یک بمب می دهی ؟
( آقای بازپرس
پیکار با سیاهی ، پرواز در سپهر
تسخیر روزها ، تبعید ابرها
آواز دسته جمعی در میان پارو زنان صبح
پیوند در میان دودریا ، دو بمب مغز
یک معنویت است )
- ای مرد متهم دنیا مگر محل حساب و کتاب نیست ؟
آدم مگر بحکم نخستین بلی نگفت ؟
( آقای بازپرس
انسان مطیع حکم غیابی نبوده است
انسان به سایه ها و به اشباح ناپدید قولی نداده است . )
( ای مرد بازپرس
تفتیش فکر ، سرقت پستی زمغزهاست
بو کردن دهان بشر ، حق گز مه نیست )
- ای مرد متهم ، گستاخی تو با من مامور عدل چیست ؟
( آقای بازپرس
مامور عدل چیست ؟ تو آمر بعدل باش
عدلی که مظهرش نه ترازو ، و نه دشنه است
آخر به من بگو
آن دستمان روی دو چشم فرشته چیست ؟ )
- ای مرد متهم ، با این شتاب سوی کجا می روی ، بگو ؟
( آقای بازپرس
مرگ از برای انسان پایان یک ظفر
فرجام ره است )
- پس خودکشی برای تو راه میان بری است ؟
( هرگز ،
باید به پل رسید و پس آنگه از آن گذشت )
- ای مرد متهم ،
گفتم با شتاب کجا میروی بگو ؟
( سوی سکوت روشن و آزادی بی سوال )
- آیا تو از سوال من آزرده می شوی ؟
( آری ... خونخوارها همه را آزار می دهند )
- ای مرد متهم ، اینک تو در برابر پل ایستاده ای
جرم تو محرز است و اگر آخرین دفاع
داری بگو
که موقع خستم و رسیدگی است
( ای مرد بازپرس
احراز جرم من به تو تبریک گفتنی است ، اما هنوز
من مجبور نیستم که کنم آخرین دفاع
با آخرین دفاع ، زمین گو می شود )
آز یاشا ، آزاد یاشا ، انسان یاشا
ببین تمام شد .