گفته بودی می روی
می روی تا خواسته ات را، این کمترین آرزویت را، فریاد بزنی
می روی تا بغض فروخورده سالیانت را باز هم در گلو بشکنی
گفته بودم خسته ام
از خواستن
از فریاد
از بغض
از آرزوها خسته ام
رفتی و از دیروز چشم به راهت نشسته ام
اکنون اما
از انتظار خسته ام
می آیم
از پی ات
می آیم ...
بدون نظر
ارسال یک نظر